شعارسال: خبرهاي او از زير پوست شهر تلخ و چرکين است. آمارهاي مگويي که خيلي ها نمي خواهند بشنوند! شايد به همين خاطر بود که امسال مراسم شب قدر آنها در برج ميلاد با اما و اگر هايي رو به رو شد و تا تعطيلي پيش رفت اما خبر که به فضاي مجازي و شبکه هاي اجتماعي رسيد، همه چيز فرق کرد. او به همراه اعضاي دانشجويي جمعيت امام علي(ع)، خانه هايي به نام خانه هاي علم در محله هاي «فقر، غربت و حاشيه» ايجاد کردند تا کودکان و زنان را از وحشتي که در خانه پدري به آنها منتقل مي شود نجات بدهند. با او درباره اين محله ها گفت و گو کرديم. جمعيت امام علي(ع) اين روزها داغدار کودک چند ماهه اي است که اوردوز کرده و در ميان زباله ها رها شده بود! آنها اسم اين کودک را «رويا» گذاشتند تا شايد راهي براي تعبير اين وحشت زير پوستي شهر براي کودکان کار و بد سرپرست بيابند!
*آقاي ميمندي نژاد در برنامه شب قدري که دربرج ميلاد برگزار شد هم شما وهم کودکان تحت پوشش جمعيت امام علي(ع) از بي تفاوتي هاي جامعه نسبت به وضعيت خود معترض بوديد. اين بي تفاوتي از کجا نشات مي گيرد؟
جامعه هنوز با اين بچه ها مثل موجود ناهنجار که بايد حذف شود برخورد مي کند. در تمام اين سال ها سوالم اين بوده که چرا تعداد کمي در کنار اين بچه ها مانده اند؟ چرا بايد کودکاني که در سن بازي و مدرسه هستند سر چهارراه کار کنند؟ اين سوالي است که من از خودم دارم که چرا ديگران در کنار ما قرار نمي گيرند تا به اين بچه ها کمک کنيم. اين سوال بايد يک جواب وجداني و اخلاقي داشته باشد.
شايد مردم هنوز از عمق فاجعه و گسترش آسيبي که ممکن است يک روز دامان آنها را بگيرد خبر ندارند، بنابراين فکر مي کنم بايد اول جغرافياي آسيب را در شهر مشخص کنيد تا حجم آسيب به چشم شهر بيايد و احساس نگراني کند!
جغرافياي آن کاملاً روشن است به قول خودتان کاملاً رو است. الان وارد دروازه غار يا هرندي که مي شويد به طور خيلي عيان و آشکار معضلات و ناهنجاري در آن روشن است. دزدي، مصرف مواد، فروش وسايل سرقت شده از خانه ها و....وقتي وارد دره فرحزاد مي شويد، فساد کاملاً «عيان» است. در شوش و «لب خط» هم همينطور. چيزي نيست که پنهان باشد و به اصطلاح «چشم مسلح» هم نمي خواهد. يک آدمي که در ماشين نشسته باشد ساعت 9 به بعد مصرف در دروازه غار را لمس مي کند. تعداد بسيار زيادي از مردم در کوچه ها مشغول مصرفند. تعداد بسيار زيادي از بچه ها در لب خط دارند مصرف مي کنند. وسايلي که از جاهاي مختلف دزدي شده کف خيابان دارد فروخته مي شود و يا فحشا در اين مناطق و اين به عينه ديده مي شود.
*يعني ما هر شب در دروازه غار بازار فروش وسايل سرقتي داريم.
بله. ببينيد آن فضايي که ما در دروازه غار داريم، رسماً يک فضاي فاقد نگرش هايي شبيه جاهاي ديگر شهر است. در مناطق ديگر شهر حفظ امنيت و حفظ هنجارها «مهم» است ولي اينجا آنقدر هنجارشکني شده و فضا بهم ريخته و پر آسيب است که کاري نمي شود. بنابراين آن چيزي که الان داريم فساد همراه فقر است. درباره جغرافياي فقر گفتيد؛ مثلاً در «شهرري» در يک منطقه اي فساد به همراه فقر کاملاً روشن است!
* کدام منطقه؟
ما در اين شهر چون پايگاه داريم، مي توانيم بگوييم که درصد بالايي ازمناطق فقيرند، نمي شود گفت فقط يک کوچه يا يک منطقه.مثل اين است که بگوييم، آيا در شهرک غرب آدم فقير داريم؟
*نه شما گفتيد که در شهرري يک منطقه داريم که در آن فقر و فساد با هم توام است.
ما در هرندي هم فقر داريم و هم فساد. خانه هاي خراب و کارگران فصلي که درآمدآنچناني ندارند، همه دارند در کنار هم به زيست خود ادامه مي دهند. در پاسخ به اين سوال که اگر بخواهيم يک نمايي از تهران بدهيم، به طور قطع و يقين، فساد گسترده اي در اين شهر دارد نفس مي کشد که باعث ايجاد جامعه طبقاتي مي شود. يک سري از آدم ها دارند بسيار خوب خودشان را ثروتمند مي کنند و يک سري ديگر را فقير. در هر دو قشر هم فساد وجود دارد ولي فساد ثروتمندان ناهنجاري زننده اجتماعي ندارد. اگر هم مثلاً يک ناهنجاري پيدا شود، اين ناهنجاري قابل پوشانده شدن است. ولي در جنوب شهر اين ها عيان است. مثلاً فکر مي کنيد که جامعه معتاد کشور و فروشنده مواد در «جنوب شهر»ند! اصلاً اينجوري نيست. تقريباً بخش هاي مختلفي در تمام شهرهاي ما درگير اعتيادند، منتهي تخريبي که يک بالاشهري معتاد به خودش و جامعه مي زند، به واسطه داشتن پول کمتر به چشم مي آيد. شما فکر کنيد عمل يک جنوب شهري در روز به 200هزار تومان مي رسد براي يک شمال شهري به دو تا سه ميليون تومان مي رسد. خودش را بازسازي مي کند.
* همان طور که خودتان مي گوييد آسيب ها ناشي از فقر، فساد و مواد شمال و جنوب شهر را درگير کرده است اما بسياري از مردم احساس خطر نمي کنند. آنها فکر مي کنند چون خانواده و بچه هاي سالمي دارند، آسيب دامان آنها را نمي گيرد در صورتي که ثابت شده که اين آسيب ها به صورت غيرمستقيم همه جامعه را درخود کرده است! حتي کسالت هاي روحي مبهم يک فرد سالم در جامعه مي تواند ناشي از آسيب يک بخش ديگري از جامعه باشد. چه بايد کرد که مردم احساس خطر کنند و جلو بيايند؟
اين صحبت کاملاً متيني است که شما مي فرماييد. ما دقيقاً به خاطر کساني که فرزندان و زندگي سالمي دارند بايد کار کنيم. براي مثال بسياري از مادران خوشحالند که يک مدرسه خوب براي بچه خود انتخاب کرده اند، بدون اينکه بدانند که ممکن است در اين مدرسه که غير انتفاعي است معلمي که براي بچه هايشان انتخاب کرده اند، ديشب مواد مصرف کرده، الان مغز خوبي براي آموزش به بچه هاي آنها را نداشته باشد و چه بسا به آنها آسيب هم بزند. در همه دنيا جامعه وقتي را براي مبارزه با آسيب هايي که کودکان را نشانه رفته است مي گذارد. مبارزه با مواد که کودک را تهديد مي کند يک رفتار معقول است.
* چند ساعت بچه ها در مهدکودک ها و خانه هاي علم هستند؟
ما اگر بتوانيم بچه را صبح مي گيريم تا بعد از ظهر. تا ساعتي که شايد بتوانيم بگوييم ساعت آسيب جدي است. حتي زنان را از خانه جدا کرديم. با اين روش مردي را که دارد در خانه مواد مصرف مي کند تنها کرديم تا فردا شوهر زن را مجبور به فحشا نکند. با همين پول که مي دهيم خودش را بسازد. بنابراين ما آمديم زن و کودکان را از خانه جدا کرديم. تلاش مي کنيم يک روز جهنمي يک روز بسيار بسيار تاريک در اين مناطق را براي مادران و کودکان عوض کنيم. چون مي دانيم که اگر پدر را رها کنيم دخترش را در سن 9-8 سالگي مي فروشد. خودشان مي گويند ازدواج اما در واقع يک مردي در سن 50تا 70 سالگي مي آيد و اين بچه را از پدرش مي خرد.
*چند درصد از کودکان که تحت پوشش شما هستند به اسم ازدواج فروخته مي شوند؟
تعداد اين سرنوشت هاي تلخ به قدري زياد است که در هر خانه اگر يک دختر داشته باشد حتماً در اين محله هايي که من اسم بردم، چنين سرنوشت تلخي برايش رقم مي خورد. متاسفانه در مملکت ما قانوني وجود ندارد که دختر زير 18 سال ازدواج نکند. در حالي که به نظر من ازدواج دختر زير 18 سال جرم و جنايت است ولي ما اين قانون را نداريم.
*معمولاً به چه قيمتي اين دخترها را مي فروشند؟
يک تا دو ميليون. اين قيمت حداکثر پولي است که پرداخت مي شود.
*چقدر جمعيت توانسته است سرنوشت اين کودکان را تغيير بدهد؟
وضعيت آنهايي که ايراني نيستند خيلي سخت تغيير مي کند، به اين دليل که افغانستاني ها کلاً يک فرهنگ غالبي دارند که پدر دخترش را مي فروشد. اما اين شرايط براي دختران ايراني بهتر است و مي توانيم اميدوار باشيم که دختر درس بخواند و دانشگاه برود. وقتي دانشگاه رفت به واسطه خوابگاه و فضاهايي که جامعه در اختيار او قرار مي دهد از خانه جدا شود، ولي بچه هاي افغانستاني چون کارت ندارند جايي هم در جامعه ندارند.
*شما درجايي گفتيد که مناطق غربت، فقيرنشين و فحشاخيز دارند فرهنگ هاي ناهنجار همديگر را مبادله مي کنند، منظور شما چه بود؟
مثلاً يک نفر هست فرهنگ «بي شناسنامه گي» را که با آن مي تواند از جرم فرار کند به فردي که شناسنامه دارد انتقال مي دهد، بعد اين شخص شناسنامه دار اقدامي براي گرفتن شناسنامه بچه اش نمي کند. يعني کسي که مي تواند برود و شناسنامه بگيرد، نمي گيرد. چون بابا فکر مي کند که اگر من کاري بکنم و دستگير بشوم، داشتن يک بچه شناسنامه دار براي من دردسر است. يا پيش خودش فکر مي کند بچه بدون شناسنامه را راحت تر مي تواند بفروشد. وقتي ما اين جملات را به مسئولان مي گوييم. مي پرسند آيا ممکن است که يک پدر بچه اش را بفروشد؟ مي گوييم ما با يک پدر سر و کار نداريم، با مواد مخدر سرو کار داريم که اراده انجام هر گونه فعل قبيحي را به اين آدم مي دهد.
*برآورد شما از سوءاستفاده هايي که از اين دست کودکان مي شود چقدر است؟ بسياري فکر مي کنند که اين تنها ترمينال جنوب است که کساني در آن و لابه لاي مسافران به کمين پسران و دختران فراري نشسته اند؟
به طور قطع اين جريان که به اصطلاح به آن «يقه سفيدها» مي گويند، يک جريان بسيار قدر و بالايي است و من فکر مي کنم برنامه ريزي آن فقط در تهران يا ايران نيست و يک جريان جهاني دارد و شايد ختم نشود به يک آدم که در ترمينال مي بينيد و مي خواهد يک نفررا فريب بدهد.قضيه اصلاً خرده پايي نيست. اما مساله مهم تر و اورژانسي تري هم وجود دارد. سيستم هاي ترک هم براي ترک مواد مخدر نيست بلکه براي بهتر مصرف کردن است. ممکن است اين حرف به خيلي از گروه هايي که در کار ترک کردن هستند بربخورد ولي اولاً ما در درجه اول بايد بفهميم که ورود مواد به چه صورت است يا توليد آن به چه صورت است، بعد سراغ مقوله ترک برويم. الان ترک به صورتي است که يک نفر را دوباره به سيستم برمي گرداند، نمي گذارد يک نفر در سيستم بميرد، اوردوز کند، بلکه طرف يک مدت ترک مي کند و دوباره برمي گردد، هيچ راهي هم براي اين که طرف پاک بماند ندارند. فرد مبتلابراي ادامه پاکي بايد شغل داشته باشد و بايد شرايط آرامي داشته باشد. حتي بسياري از کمپ ها کلاً سيستم شان خراب ومريض است، مثل آموزشگاه مواد مخدر مي ماند.
*محلي براي کسب درآمد برخي از گروه ها؟
و محلي براي مصرف بهتر و مصرف با آسيب کمتر است. مثلاً به مراجعه کننده مي گويند الان داري مصرف مي کني 6 ماه هم اين دارو را بخور. مثلاً متادون مصرف کن تا تخريب هروئين تو را نابود نکند. هيچ برنامه اي براي ترک روحي، رواني و اجتماعي اين مواد وجود ندارد. کمپ هم چنين ادعايي ندارد بنابراين يک مصرف کننده و به عنوان يک شخص، نه به عنوان يک معتاد اجتماعي به کمپ مراجعه مي کند و آن کمپ او را به عنوان يک شخص، نه به عنوان يک معتاد اجتماعي درنظر مي گيرد و شروع مي کند به کمک براي بهسازي خودش. اين بهسازي به طور قطع و با درصد بسيار بالايي به اين منتج مي شود که من دوباره بهتر بتوانم بکشم.
*بايد به سمت تعريف معتاد اجتماعي رفت. در اين تعريف است که علل بوجود آمدن اعتياد مشخص مي شود.
بله. يک چيزي که وجود دارد اين است که افسردگي هاي عمومي و سرخوردگي هاي اجتماعي سياسي و سرخوردگي هاي مردمي، دوباره ما را به اين نتيجه مي رساند که بهترين انتخاب مصرف کردن است. بنيان هاي اخلاقي و روحي و رواني جامعه مشکل دارند. کساني که خوراک روحي و رواني به جامعه مي دهند در دادن خوراک روحي و رواني به جامعه شاداب عمل نکرده ونمي کنند. بنابراين فرد آن معنويت لازم را در اين رسانه ها براي رها شدن از خودش پيدا نمي کند. خودي که الان زير فشار تورم و مشکلات شديد اقتصادي است. بنابراين خيلي طبيعي است که به دليل روحيه بدي که جامعه به فرد مي دهد به مواد مخدر مراجعه کند. آمار مواد به همين دليل در جامعه بالاست. من به صراحت خدمت شما عرض مي کنم آمارهايي که مرتب وزارت کشور و جاهاي ديگر مي دهند در مورد معتاداني است که تخريب آنها به چشم آمده است.
*يعني کساني که قرار است توي جوي و جدول شهرها پيدا شوند؟
بله. کساني که تخريب آنها به چشم نيامده از آمار ها حذف شده اند. آنهايي که تخريب شان به چشم نمي آيد دارند فضاي فساد پنهاني و طبقاتي را ايجاد مي کنند. مثلاً يک مرد معتاد بالاشهري يک خانه شخصي در جاي ديگري دارد با دوستان ديگري. خانم و بچه هايش اصلاً نمي دانند پدر مواد مصرف مي کند. نمي دانند خانه و امکانات ديگري دارد. بنابراين اين مرد مجبور است براي به دست آوردن آن امکانات از طريق ساختاردوستانه اي که دارد کارهايي را انجام دهد. حالامن به عنوان يک فعال اجتماعي به ايشان مراجعه کنم و از اعتياد يک کودک در دروازه غار مي گويم، در حالي که اين آدم خودش يک آسيب اجتماعي است.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران صفحه 11، تاریخ انتشار: یکشنبه 17 مرداد 1395 ، شماره: 6279 .